سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آغوش (سه شنبه 87/4/25 ساعت 1:55 عصر)

در نفرت مدام از این کالبد بی هدف

در سرگشتگی و حیرانی روزگار بی خبری

در اضطراب این شبهای بی ستاره

و در اندوه این روزهای بی اطمینان

چقدر دلم میخواهد کودکانه سر بر شانه ات بگذارم

و وقتی حرف میزنی و میخوانی به حرکت آرام نفسهایت خیره شوم

 

چقدر در دلم برای آن لحظه ای نقشه میکشم

که چون اتفاقی بی اهمیت

سبکسرانه کنارت بنشینم

و گونه بر بازویت بگذارم

و تو

انگار عادی ترین رویداد همیشه

بی نگاهی هشیار

دستت را بلند کنی و در آغوشم بگیری

گرمای دستی که به دورم حلقه می شود

چون یک آرزوی محال

و یک خواب دور

در جان اندیشه ام می دود

و من

در پناه بودنت

قرار می گیرم

.





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 2 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 3141 بازدید
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •